بسم الله الرحمن الرحیم.
ای یاس سفیدم ،ای پیداترین پنهان من،ای آفتاب عمر….،،
کی میایی؟ که کران تابی کران دلم را برایت چراغانی کنم وچشمانم رافرش قدومت کنم…،!
بیاکه باظهورت آیه (والنهاراذاتجلی)تاویل گرددبیاکه چشمه ساروجودم سخت خشکیده وفریادالعطش برآورده بیاتاازنرگس چشمانت عطری برای سجاده ام بگیرم بیاومراازائر شهرقاصدک هاکن بیاآقاجانم.
چشمانم رامیبندم تانبینم شکستن قلب هاراوبه دنیایم می اندیشم دنیایی که سهم من ازتمام ثروت هایک تکه لباس کهنه ای است که گاهی نداشتنش بهترازداشتنش است،،،.
دنیایی که فقرمن درآن مایه ی تبعیض می شود.
دنیایی که درآن صدای بی صدای ناله های شبانه ی مادرم راکسی نشنید..
ونمی دانند زلفان مادرم چگونه درهمان جوانی سفیدشد.
می روم به همان پنج سالگی ام دخترک کوچکی که دلش مانندبقیه ی بچه هاعروسک میخواست زارزارگریه می کرداماافسوس.
آه که چرا نمیدانندکه زندگی کردن بایک دست لباس یعنی چه ؟!
چراکه نمی دانندتبریک روزپدرراگفتن بادستان خالی یعنی چه؟
چراکه خیلی هانمی‌داننددست های پینه بسته پدرت رادیدن یعنی چه؟!
امان وامان ازدل آن لحظه ای که دختری مادرش راببیندکه هرروزصبح به خانه دیگران برای کارمی رودوهرروزصبح به فکراین است که تاشب ساعت بیشتری راکارکندتاخرج خانواده ای رادربیاورد.
وبازهم امان ازدل دختری که می بیندلحظه ای راکه مادربادست هایش آیینه راپاک می کندونگاهش به چهره اش می افتدودستانش راروی صورت می گیرد وآهی می کشداماسکوت می کند..
من این سکوت رااین گونه معنی میکنم :(چه زودشکسته شدم)
این رامی گویدسکوت آن مادری که هرروزتاغروب برای یک لقمه نان کارمی کندتابچه هایش گرسنه نمانند.
الهی که قربانت شوم مادرکه عمری بادردساختی بدترازاین تحمل کردی فریادهایی که صاحب خانمان برسرت میکشیدواینجاکسی تره هم برایت خردنکرد.
می دانی من تمام این هاراهم درزندگیم دیدم وهم می دانم وهم دردشان رامیفهمم .
من واقعاهمین شبی که چشمانم رابستم وفکرکردم به این همه مشکل باچشمان خیسم باتنهاامیدزندگیم خلوت کردم آری !باخدایم خدایی که درهمین نزدیکیست می دانی ازخدایم خواسته ام چه بود؟
نمی دانی؟ مشتاقی که بدانی ؟
برایت می گویم ازاوخواسته ام این بود(خدایامااینجابه دنبال معجزه نیستیم مااینجاکمی نان میخواهیم برای خوردن )
شایدحال که خواسته ام رابرایت گفتم دردنیای دیگری سیرکنی امابدان واقعیتش همین است …!
می دانم حال هم مشتاق اینی که بدانی که وقتی ازاوخواستم اوبرایم چه کرد؟
این راهم برایت میگویم …!
برایم معجزه کردآری به همین سادگی !
جالب تراین است که ازهمان فردایش پاسخ ام راداد
خداوندبه من گفت کسایی راخلق کرده که قلبی بزرگ دارنددستانی بخشنده نگاهی زیبابرای دیدن پینه های دست،گوشی شنوابرای شنیدن ناله ها .و…!
میدانی من به چنین انسان هایی چه میگویم ؟
*میگویم بندگان واقعی *
شایدبرایت جالب باشد که چراانقدساده توصیفشان کردم آری ولی ….!
من معتقدم که بندگی یعنی درکوچه پس کوچه های زندگی دست کسی رابگیری کمکش کنی. بخشنده بودن قلب بزرگ میخواهد…تومیگویی به وسعت دریامن میگویم بیشترازآن را.
*همیشه این جمله راازمن به یادگار داشته باش هیچ ورزشی برای قلب مفیدترازخم شدن وگرفتن دست افتادگان نیست*
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
من فاطمه ۱۷سال دارم . ۱۷ساله که هرروزموبااین خانواده گذروندم خیلی هم به خانوادم افتخارمیکنم مخصوصابه مادرزحمت کشم شایدمتنی روکه نوشتم ساده بودولی صادقانه براتون گفتم واقعیت های زندگیم رو.ازمشکلات زندگیم ناراحت شدم ولی اجازه ندادم ونخواهم دادکه مانع رسیدن من به موفقیت هام بشن .
من حدودیکماه هست که باکانونی به نام کانون خدمت آشناشدم واقعاحامیان این کانون باصمیمیت باتمام عشق علاقشون دارن ازمن وامثال من حمایت میکنن نیازهای من روفراهم میکنن که بتونم به اون چیزی که میخوام برسم .
قطعااین کانون میتونه معجزه ای باشه واسه من درطول زندگی الان وحتی زندگی آیندم .
توهمین بازه زمانی خیلی کم تاثیر زیادی توزندگیمون داشتن حامیان این کانون بزرگ و واقعاخدمتشون واقعیه .
همینجادست همه اعضای این کانون رومیبوسم واززحماتشون قدردانی میکنم .
(باتشکرازکانون بزرگ خدمت.)

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا